معنی فارسی indispensible
B2به معنی چیزهایی که از دست دادن یا نداشتن آنها ممکن نیست.
Absolutely necessary; essential.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
یک آموزش خوب برای یک شغل موفق ضروری است.
مثال:
A good education is indispensable for a successful career.
معنی(example):
او نقش ضروری در جامعه ما دارد.
مثال:
He plays an indispensable role in our community.
معنی فارسی کلمه indispensible
:
به معنی چیزهایی که از دست دادن یا نداشتن آنها ممکن نیست.