معنی فارسی infarcted

B1

به حالتی اطلاق می‌شود که بافت به خاطر کمبود خونرسانی آسیب دیده است.

Describing tissue that has died due to a lack of blood supply.

example
معنی(example):

پزشک او را با ناحیه اینفارت‌ شده در قلبش تشخیص داد.

مثال:

The doctor diagnosed him with an infarcted area in his heart.

معنی(example):

او فهمید که بافت اینفارت‌ شده او به درمان فوری نیاز دارد.

مثال:

She learned that his infarcted tissue needed immediate treatment.

معنی فارسی کلمه infarcted

: معنی infarcted به فارسی

به حالتی اطلاق می‌شود که بافت به خاطر کمبود خونرسانی آسیب دیده است.