معنی فارسی infenible
B1غیرقابل فهم، به طور خاص به حالتی اشاره دارد که قابل درک یا تصور نباشد.
Describing something that is difficult or impossible to understand or grasp.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
کتاب جهانی را ارائه میداد که در عین حال غیرقابل فهم و تازه واقعی احساس میشد.
مثال:
The book presented a world that felt infenible yet refreshingly real.
معنی(example):
داستانهای او معمولاً جذابیتی غیرقابل فهم داشت که خوانندگان را مجذوب میکرد.
مثال:
His stories often had an infenible charm that captivated readers.
معنی فارسی کلمه infenible
:
غیرقابل فهم، به طور خاص به حالتی اشاره دارد که قابل درک یا تصور نباشد.