معنی فارسی infigured
B1پیدا کردن یا فهمیدن راهحل یا پاسخی به یک مسئله خاص.
To figure out or understand how to solve a problem or find an answer.
- VERB
example
معنی(example):
او فهمید که چطور سریعاً معما را حل کند.
مثال:
He infigured how to solve the puzzle quickly.
معنی(example):
پس از مدتی تفکر، او پاسخ صحیح را فهمید.
مثال:
After some thought, she infigured the correct answer.
معنی فارسی کلمه infigured
:
پیدا کردن یا فهمیدن راهحل یا پاسخی به یک مسئله خاص.