معنی فارسی inflictable
B1قابل اعمال، قابل تحمیل.
Capable of being inflicted or imposed.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
مجازاتها برای کسانی که قوانین را نقض کنند، اعمالپذیر است.
مثال:
The penalties are inflictable for those who break the rules.
معنی(example):
عواقب قابل اعمال میتوانند از رفتارهای مضر جلوگیری کنند.
مثال:
Inflictable consequences can deter harmful behaviors.
معنی فارسی کلمه inflictable
:قابل اعمال، قابل تحمیل.