معنی فارسی inflicter

B1

کسی که مجازات یا درد را به دیگران تحمیل می‌کند.

One who inflicts something, especially pain or punishment.

example
معنی(example):

مجازات‌کننده ناشناخته بود.

مثال:

The inflicter of the punishment was unknown.

معنی(example):

معمولاً یک آزاردهنده، این کار را به طور ناخواسته انجام می‌دهد.

مثال:

An inflicter of pain usually does so unintentionally.

معنی فارسی کلمه inflicter

:

کسی که مجازات یا درد را به دیگران تحمیل می‌کند.