معنی فارسی infrequent
B1به معنای کم و غیرمکرر، چیزی که به ندرت اتفاق میافتد.
Occurring rarely; not frequent.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Not frequent; not happening frequently.
example
معنی(example):
من به طور غیرمکرر به باشگاه میروم.
مثال:
I go to the gym infrequently.
معنی(example):
این رویدادها غیرمکرر اما به یاد ماندنی هستند.
مثال:
These events are infrequent but memorable.
معنی فارسی کلمه infrequent
:
به معنای کم و غیرمکرر، چیزی که به ندرت اتفاق میافتد.