معنی فارسی insolvably
B1به حالتی اطلاق میشود که هیچ راهحلی برای رفع مشکل وجود نداشته باشد.
In a manner that cannot be solved or resolved.
- ADVERB
example
معنی(example):
بدهی قابل حل بود، اما شرایط آن را به طرز غیرقابل حلی پیچیده کرده بود.
مثال:
The debt was solvable, but the terms made it insolvably complicated.
معنی(example):
برخی مسائل به گونهای به مشکلات اقتصادی بزرگتر متصل هستند که حل نشدنیاند.
مثال:
Some issues are insolvably tied to the larger economic problems.
معنی فارسی کلمه insolvably
:
به حالتی اطلاق میشود که هیچ راهحلی برای رفع مشکل وجود نداشته باشد.