معنی فارسی insomnious

B2

در شرایطی به کار می‌رود که خواب به‌راحتی حاصل نمی‌شود.

Characterized by or causing lack of sleep.

example
معنی(example):

او پس از چند شب خواب بد، احساس بی‌خوابی کرد.

مثال:

He felt insomnious after several nights of poor sleep.

معنی(example):

شبی بی‌خوابی می‌تواند به روزی چالش‌برانگیز منجر شود.

مثال:

An insomnious night can lead to a challenging day ahead.

معنی فارسی کلمه insomnious

: معنی insomnious به فارسی

در شرایطی به کار می‌رود که خواب به‌راحتی حاصل نمی‌شود.