معنی فارسی intendance
B2مدیریت، وظیفه یا کوشش برای اداره و هماهنگی یک سازمان یا واحد.
Management or administration, especially in a specific context.
- NOUN
example
معنی(example):
مدیریت پایگاه نظامی برای عملیات آن بسیار حیاتی بود.
مثال:
The intendance of the military base was crucial for its operations.
معنی(example):
او به عنوان سرپرست مدیریت پارک ملی منصوب شد.
مثال:
She was appointed to oversee the intendance of the national park.
معنی فارسی کلمه intendance
:
مدیریت، وظیفه یا کوشش برای اداره و هماهنگی یک سازمان یا واحد.