معنی فارسی inter-correlating

B1

فرایند ایجاد ارتباط و همبستگی بین عوامل مختلف.

The process of establishing relationships among various factors.

example
معنی(example):

همبستگی بین این عوامل می‌تواند دقت پیش‌بینی‌ها را بهبود بخشد.

مثال:

Inter-correlating these factors can improve the accuracy of predictions.

معنی(example):

این مطالعه بر همبستگی بین جنبه‌های مختلف داده‌های آب و هوایی متمرکز است.

مثال:

The study focuses on inter-correlating various aspects of climate data.

معنی فارسی کلمه inter-correlating

: معنی inter-correlating به فارسی

فرایند ایجاد ارتباط و همبستگی بین عوامل مختلف.