معنی فارسی interfretted

B2

درهم‌تنیده کردن، به معنای تأثیر گذاشتن و مخلوط کردن جنبه‌های مختلف یا فرایندها است.

To intertwine or interlace, causing interference or combination with other elements.

example
معنی(example):

مداخلات، فرایند تصمیم‌گیری را درهم‌تنیده کردند.

مثال:

The intrusions interfretted the process of decision-making.

معنی(example):

او احساس کرد که نگرانی‌های آنها برنامه‌هایش را درهم‌تنیده کرده است.

مثال:

She felt that their concerns interfretted her plans.

معنی فارسی کلمه interfretted

: معنی interfretted به فارسی

درهم‌تنیده کردن، به معنای تأثیر گذاشتن و مخلوط کردن جنبه‌های مختلف یا فرایندها است.