معنی فارسی intergrown

B2

به معنای رشد کردن در هم به طوری که بخشی از هم شوند.

Grown together so that they are interconnected.

adjective
معنی(adjective):

That have grown together and through each other.

example
معنی(example):

این دو گیاه در هم رشد کرده‌اند.

مثال:

The two plants are intergrown.

معنی(example):

آنها ریشه‌های در هم رشد کرده را در باغ پیدا کردند.

مثال:

They found intergrown roots in the garden.

معنی فارسی کلمه intergrown

: معنی intergrown به فارسی

به معنای رشد کردن در هم به طوری که بخشی از هم شوند.