معنی فارسی interknotted

B2

به حالتی اشاره دارد که چند چیز به هم گره خورده و به هم متصل شده‌اند.

Tangled or tied together in knots.

example
معنی(example):

نخ‌های رنگارنگ به هم گره‌زده شده‌اند تا یک تابلو فرش زیبا بسازند.

مثال:

The colorful threads are interknotted to form a beautiful tapestry.

معنی(example):

با رشد گیاهان، ریشه‌های آن‌ها در زیر خاک به هم گره‌زده شدند.

مثال:

As the plants grew, their roots became interknotted beneath the soil.

معنی فارسی کلمه interknotted

: معنی interknotted به فارسی

به حالتی اشاره دارد که چند چیز به هم گره خورده و به هم متصل شده‌اند.