معنی فارسی interlacement

B2

عملی که در آن چیزها به هم پیچیده می‌شوند یا در هم ادغام می‌شوند.

The process of intertwining or combining different elements.

example
معنی(example):

تنیده شدن نخ‌ها الگوی زیبایی ایجاد کرد.

مثال:

The interlacement of the threads created a beautiful pattern.

معنی(example):

تداخل ایده‌ها به بحثی ثمربخش منجر شد.

مثال:

The interlacement of ideas led to a fruitful discussion.

معنی فارسی کلمه interlacement

: معنی interlacement به فارسی

عملی که در آن چیزها به هم پیچیده می‌شوند یا در هم ادغام می‌شوند.