معنی فارسی interlaminating

B1

فرایند فعال تداخل دادن لایه‌ها به منظور بهبود خواص مواد.

The active process of layering materials in an interleaved manner for improvement.

example
معنی(example):

فرآیندهای تداخل‌دادن نیاز به دقت دارند.

مثال:

Interlaminating processes require precision.

معنی(example):

آنها در حال تداخل دادن مواد برای بهبود ویژگی‌های آن هستند.

مثال:

They are interlaminating the material to improve its characteristics.

معنی فارسی کلمه interlaminating

: معنی interlaminating به فارسی

فرایند فعال تداخل دادن لایه‌ها به منظور بهبود خواص مواد.