معنی فارسی intermediatory
B1مرتبط با عمل کردن به عنوان واسطه، تسهیلکننده بین دو طرف.
Relating to or serving as an intermediary.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
نقش او میانجیگری بود و به اتصال دو تیم کمک کرد.
مثال:
His role was intermediatory, helping to connect the two teams.
معنی(example):
خدمات میانجیگری میتواند همکاری در پروژهها را بهبود بخشد.
مثال:
Intermediatory services can enhance collaboration in projects.
معنی فارسی کلمه intermediatory
:
مرتبط با عمل کردن به عنوان واسطه، تسهیلکننده بین دو طرف.