معنی فارسی intermingles
B1در هم آمیختن، به معنای ترکیب و تداخل دو یا چند چیز، به ویژه در زمینه فرهنگی یا حسی است.
To mix or blend together, often in ways that create new combinations.
- verb
verb
معنی(verb):
To mix or become mixed together.
example
معنی(example):
عطر ادویهها در هم ترکیب میشود تا طعم منحصر به فردی ایجاد کند.
مثال:
The scents of the spices intermingles to create a unique flavor.
معنی(example):
فرهنگهای آنها در هم ترکیب میشوند و به سنتهای متنوعی منجر میشوند.
مثال:
Their cultures intermingles, leading to diverse traditions.
معنی فارسی کلمه intermingles
:
در هم آمیختن، به معنای ترکیب و تداخل دو یا چند چیز، به ویژه در زمینه فرهنگی یا حسی است.