معنی فارسی interpiece

B1

جزئی که بین دو یا چند چیز قرار می‌گیرد و آنها را به هم متصل می‌کند.

A component that is placed between two or more items to connect them.

example
معنی(example):

جزئی از بین دو نقاشی هارمونی ایجاد می‌کند.

مثال:

The interpiece between the two paintings creates harmony.

معنی(example):

معمار یک جزئ بین ساختمان‌ها طراحی کرد.

مثال:

The architect designed an interpiece that connects the buildings.

معنی فارسی کلمه interpiece

: معنی interpiece به فارسی

جزئی که بین دو یا چند چیز قرار می‌گیرد و آنها را به هم متصل می‌کند.