معنی فارسی interpoles

B1

در هم‌گذاری، عملی که در آن داده‌ها یا اطلاعات به یکدیگر متصل می‌شوند تا الگو یا روندی را استخراج کنند.

The act of estimating or determining values by using known values from surrounding data.

noun
معنی(noun):

An auxiliary pole of a commutator placed between the main poles to increase its efficiency.

example
معنی(example):

دانشمند داده‌ها را در هم می‌گذارد تا رابطه‌ای پیدا کند.

مثال:

The scientist interpoles the data to find a relationship.

معنی(example):

او نتایج قبلی را در هم می‌گذارد تا نتایج آینده را برآورد کند.

مثال:

She interpoles the previous results to estimate future outcomes.

معنی فارسی کلمه interpoles

: معنی interpoles به فارسی

در هم‌گذاری، عملی که در آن داده‌ها یا اطلاعات به یکدیگر متصل می‌شوند تا الگو یا روندی را استخراج کنند.