معنی فارسی interproximate
B1فواصل و فضاهای بین دو یا چند عنصر که در یک مطالعه مورد توجه هستند.
Relating to distances or measurements between nearby entities.
- OTHER
example
معنی(example):
فاصلههای بین فوری میتواند بر نتایج در آزمایشها تاثیر بگذارد.
مثال:
Interproximate distances can affect results in experiments.
معنی(example):
ما متغیرهای بین فوری را در مطالعهمان اندازهگیری کردیم.
مثال:
We measured interproximate variables in our study.
معنی فارسی کلمه interproximate
:فواصل و فضاهای بین دو یا چند عنصر که در یک مطالعه مورد توجه هستند.