معنی فارسی intertangle
B1در هم آمیختن یا قاطی کردن، به ویژه در مورد اشیاء فیزیکی یا ایدهها.
To twist together in a complicated way.
- VERB
example
معنی(example):
سیمها در جعبه شروع به درهم پیچیدن کردند.
مثال:
The wires began to intertangle in the box.
معنی(example):
داستانها برای ایجاد یک روایت پیچیده درهم میآمیزند.
مثال:
The stories intertangle to create a complex narrative.
معنی فارسی کلمه intertangle
:
در هم آمیختن یا قاطی کردن، به ویژه در مورد اشیاء فیزیکی یا ایدهها.