معنی فارسی intertanglement

B2

وضعیت یا حالتی که در آن چیزها به هم به طور پیچیده مرتبط هستند.

The condition of being tangled or intertwined in a complex manner.

example
معنی(example):

درهم آمیختگی داستان‌ها باعث شد دنبال کردن آن دشوار باشد.

مثال:

The intertanglement of the stories made it hard to follow.

معنی(example):

فیزیک کوانتومی اغلب درباره مفهوم درهم آمیختگی بحث می‌کند.

مثال:

Quantum physics often discusses the concept of intertanglement.

معنی فارسی کلمه intertanglement

: معنی intertanglement به فارسی

وضعیت یا حالتی که در آن چیزها به هم به طور پیچیده مرتبط هستند.