معنی فارسی intertangles
B1حالت یا شرایطی که در آن چیزها به هم پیچیده یا قاطی شدهاند.
Complex knots or entanglements of physical entities.
- NOUN
example
معنی(example):
درهمتنیدگیهای پیچکها میتواند مدیریت آنها را دشوار کند.
مثال:
The intertangles of the vines can be hard to manage.
معنی(example):
درهمتنیدگیهای نخها باز کردن آنها غیرممکن بود.
مثال:
The intertangles of the threads were impossible to untie.
معنی فارسی کلمه intertangles
:
حالت یا شرایطی که در آن چیزها به هم پیچیده یا قاطی شدهاند.