معنی فارسی intertwist

B2

پیچیده شدن یا در هم پیوستن، مفهومی مشابه به درهم آمیختن.

To twist together or to involve closely, similar to intertwine.

verb
معنی(verb):

To twist together; to intertwine

example
معنی(example):

نخ‌ها برای ایجاد یک الگو درهم می‌پیچند.

مثال:

The threads intertwist to create a pattern.

معنی(example):

داستان‌های آنها در طول کتاب درهم می‌پیچد.

مثال:

Their stories intertwist throughout the book.

معنی فارسی کلمه intertwist

: معنی intertwist به فارسی

پیچیده شدن یا در هم پیوستن، مفهومی مشابه به درهم آمیختن.