معنی فارسی interveining

B1

عمل متقاطع یا به هم بافته شده در رقابت یا ساختار.

The act of being intertwined or interlaced.

example
معنی(example):

شاخه‌های متقاطع درخت از باران پناه می‌دهند.

مثال:

Interveining branches of the tree provided shelter from the rain.

معنی(example):

هنرمند الگوهای متقاطع را در نقاشی دیواری‌اش به تصویر کشید.

مثال:

The artist depicted interveining patterns in her mural.

معنی فارسی کلمه interveining

: معنی interveining به فارسی

عمل متقاطع یا به هم بافته شده در رقابت یا ساختار.