معنی فارسی intervener
B2مداخلهکننده، فردی که در یک موقعیت دخالت میکند تا کمکی کند.
A person who intervenes, especially to assist or influence a situation.
- NOUN
example
معنی(example):
مداخلهکننده به حل منازعه بین دو طرف کمک کرد.
مثال:
The intervener helped resolve the conflict between the two parties.
معنی(example):
یک مداخلهکننده معمولاً میتواند دیدگاه تازهای به یک مشکل بیاورد.
مثال:
An intervener can often bring a fresh perspective to a problem.
معنی فارسی کلمه intervener
:
مداخلهکننده، فردی که در یک موقعیت دخالت میکند تا کمکی کند.