معنی فارسی intwined

B1

پیچیده شده، به هم بافته شده، به حالت بهم پیوسته و متصل در آمده.

To twist or weave together in a complex manner.

verb
معنی(verb):

To twist or twine around something (or one another).

example
معنی(example):

موهای تاک به دور درخت قدیمی پیچیده شده‌اند.

مثال:

The vines intwined around the old tree.

معنی(example):

زندگی‌های آنها به روش‌های غیرمنتظره‌ای به هم پیوسته بود.

مثال:

Their lives had intwined in unexpected ways.

معنی فارسی کلمه intwined

: معنی intwined به فارسی

پیچیده شده، به هم بافته شده، به حالت بهم پیوسته و متصل در آمده.