معنی فارسی iq

B2

معیاری برای سنجش هوش و توانایی‌های شناختی فرد.

A measure of a person's intellectual abilities in relation to others.

example
معنی(example):

آی‌کیو او بالاتر از حد متوسط است.

مثال:

Her IQ is above average.

معنی(example):

او یک آزمون برای سنجش آی‌کیو خود گرفت.

مثال:

He took a test to measure his IQ.

معنی فارسی کلمه iq

: معنی iq به فارسی

معیاری برای سنجش هوش و توانایی‌های شناختی فرد.