معنی فارسی kimmo
B1اصطلاحی برای توصیف کسی با روحیه سرزنده.
A term used to describe a lively or energetic person.
- OTHER
example
معنی(example):
او در واکنش به اخبار به سرعت کیممو بود.
مثال:
He was as quick as a kimmo in reacting to the news.
معنی(example):
کیممو روحیه پرانرژیای دارد که همه اطرافیانش را شاداب میکند.
مثال:
Kimmo has a lively spirit that energizes everyone around him.
معنی فارسی کلمه kimmo
:
اصطلاحی برای توصیف کسی با روحیه سرزنده.