معنی فارسی kindrend
B1احساس گمشده یا بیکسی در نبود خویشاوندان.
A sense of disconnection or loss from one's kindred.
- NOUN
example
معنی(example):
آنها بعد از از دست دادن حیوان خانگیشان حس بیگانگی کردند.
مثال:
They felt kindrend after losing their family pet.
معنی(example):
عدم وجود خویشاوندی آنها به شدت احساس شد.
مثال:
The absence of their kindrend was deeply felt.
معنی فارسی کلمه kindrend
:
احساس گمشده یا بیکسی در نبود خویشاوندان.