معنی فارسی knub
B1یعنی چیزی که به صورت گره یا تودهای کوچک شکل گرفته است.
A small, rounded protuberance or knot-like formation.
- NOUN
example
معنی(example):
او در معدهاش احساس گره کرد، مانند اینکه یک نوب در حال شکلگیری است.
مثال:
He felt a knot in his stomach, like a knub forming.
معنی(example):
نوب خمیر باید بیشتر ورز داده شود.
مثال:
The knub of dough should be kneaded further.
معنی فارسی کلمه knub
:
یعنی چیزی که به صورت گره یا تودهای کوچک شکل گرفته است.