معنی فارسی laky
B1حالت و ویژگیهایی که به دریاچهها نسبت داده میشود.
Having characteristics of a lake; marshy.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
این ناحیه بعد از بارانهای شدید بسیار دریاچهای به نظر میرسید.
مثال:
The area looked quite laky after the heavy rains.
معنی(example):
کفشهای او در زمین دریاچهای کثیف شد.
مثال:
His shoes got muddy in the laky terrain.
معنی فارسی کلمه laky
:
حالت و ویژگیهایی که به دریاچهها نسبت داده میشود.