معنی فارسی laz

B1

حالت تنبلی و بی‌تحرکی، عدم تمایل به فعالیت.

A state of being lazy or inactive.

example
معنی(example):

او امروز احساس تنبلی کرد و فقط می‌خواست استراحت کند.

مثال:

He felt pretty laz today and just wanted to relax.

معنی(example):

بعد از یک هفته طولانی، کمی احساس تنبلی می‌کنم.

مثال:

After a long week, I'm feeling a bit laz.

معنی فارسی کلمه laz

: معنی laz به فارسی

حالت تنبلی و بی‌تحرکی، عدم تمایل به فعالیت.