معنی فارسی malproportioned

B1

مالپروپوشند، چیزی که در آن اندازه یا نسبت اجزا بطور نادرست تعیین شده باشد.

Having proportions that are out of balance or not correct.

example
معنی(example):

مجسمه‌ی نادرست نسبت به نسبت‌ها در گالری به نظر ناخوشایند می‌رسید.

مثال:

The malproportioned statue looked awkward in the gallery.

معنی(example):

او احساس می‌کرد که ویژگی‌های نادرست او را متفاوت نشان می‌دهد.

مثال:

She felt like her malproportioned features made her look different.

معنی فارسی کلمه malproportioned

: معنی malproportioned به فارسی

مالپروپوشند، چیزی که در آن اندازه یا نسبت اجزا بطور نادرست تعیین شده باشد.