معنی فارسی middle ground
B2نقطهای که در آن دو طرف میتوانند با هم توافق کنند و به راه حلی برسند که هر دو طرف را راضی کند.
A compromise or an agreement that is acceptable to all parties involved.
- noun
noun
معنی(noun):
A compromise position between extremes.
مثال:
You need to find the middle ground between the two extremes.
معنی(noun):
The middle distance.
example
معنی(example):
آنها در بحث خود یک نقطه مشترک پیدا کردند.
مثال:
They found a middle ground in their discussion.
معنی(example):
مذاکرهکنندگان پس از ساعتها گفتگو به یک نقطه مشترک رسیدند.
مثال:
The negotiators reached a middle ground after hours of talks.
معنی فارسی کلمه middle ground
:
نقطهای که در آن دو طرف میتوانند با هم توافق کنند و به راه حلی برسند که هر دو طرف را راضی کند.