معنی فارسی mizzy

B1

حالت نامساعدی که در آن فرد احساس بیماری و ناتوانی می‌کند.

A feeling of slight illness or discomfort.

example
معنی(example):

او بعد از پیاده‌روی طولانی کمی حالت مریضی داشت.

مثال:

He felt a bit mizzy after the long hike.

معنی(example):

او اغلب از اصطلاح میزی برای توصیف احساس ناخوشی استفاده می‌کند.

مثال:

She often uses the term mizzy to describe feeling unwell.

معنی فارسی کلمه mizzy

: معنی mizzy به فارسی

حالت نامساعدی که در آن فرد احساس بیماری و ناتوانی می‌کند.