معنی فارسی monotonously
B1به شیوهای یکنواخت و بدون تغییر در لحن یا شدت صدا.
In a dull, unchanging manner.
- ADVERB
example
معنی(example):
او به صورت یکنواخت صحبت کرد و تمرکز کردن را دشوار کرد.
مثال:
He spoke monotonously, making it hard to stay focused.
معنی(example):
ساعت در اتاق ساکت به صورت یکنواخت تیکتیک کرد.
مثال:
The clock ticked monotonously in the quiet room.
معنی فارسی کلمه monotonously
:
به شیوهای یکنواخت و بدون تغییر در لحن یا شدت صدا.