معنی فارسی mouthishly
B1به روشی که در آن شخصی چیزی را در دهان خود دارد و به طور طبیعی از آن استفاده نمیکند.
In a manner that involves having something in the mouth, often referring to an awkward or clumsy way of speaking.
- ADVERB
example
معنی(example):
کودک به طور مدهوشانه صحبت کرد، با دهانی پر از غذا.
مثال:
The child spoke mouthishly, with a full mouth of food.
معنی(example):
او به طور مدهوشانه جویی کرد، و به کثیف کاری اهمیت نداد.
مثال:
He chewed mouthishly, not caring about the mess.
معنی فارسی کلمه mouthishly
:
به روشی که در آن شخصی چیزی را در دهان خود دارد و به طور طبیعی از آن استفاده نمیکند.