معنی فارسی mungey

B1

احساس خستگی و تنبلی، به ویژه در اوقات غیررسمی و پس از کار یا فعالیت سخت.

A term describing a feeling of sluggishness or laziness, especially after exertion.

example
معنی(example):

او بعد از یک روز طولانی در محل کار احساس ماندگاری کرد.

مثال:

He felt like a mungy after a long day at work.

معنی(example):

بچه‌ها داشتند بسیار ماندگار و احمقانه رفتار می‌کردند.

مثال:

The kids were acting all mungy and silly.

معنی فارسی کلمه mungey

: معنی mungey به فارسی

احساس خستگی و تنبلی، به ویژه در اوقات غیررسمی و پس از کار یا فعالیت سخت.