معنی فارسی mungy

B1

به وضعیت یا ظاهری اشاره دارد که به نظر می‌رسد نامرتب یا بی‌چیدمان باشد.

Describing something that appears messy or unkempt.

example
معنی(example):

آن غذا کاملاً ماندگار و غیرقابل اشتها به نظر می‌رسد.

مثال:

That dish looks all mungy and unappetizing.

معنی(example):

اتاق او بعد از مهمانی در وضعیت ماندگاری بود.

مثال:

His room was in a mungy state after the party.

معنی فارسی کلمه mungy

: معنی mungy به فارسی

به وضعیت یا ظاهری اشاره دارد که به نظر می‌رسد نامرتب یا بی‌چیدمان باشد.