معنی فارسی murkily
B1به گونهای تاریک و نامشخص، که فهم یا دید را دشوار میسازد.
In a vague or unclear manner, making understanding difficult.
- ADVERB
example
معنی(example):
آب بعد از طوفان به طور تاریکی کدر شده بود.
مثال:
The water was murkily cloudy after the storm.
معنی(example):
او به طور کدر صحبت کرد، و این باعث شد که درک نیت او دشوار باشد.
مثال:
He spoke murkily, making it hard to understand his intention.
معنی فارسی کلمه murkily
:
به گونهای تاریک و نامشخص، که فهم یا دید را دشوار میسازد.