معنی فارسی northwardly

B1

به جهت شمال حرکت کردن یا در سمت شمال قرار داشتن.

In a direction toward the north.

example
معنی(example):

پرندگان به سمت شمال پرواز کردند تا هوای گرمتری پیدا کنند.

مثال:

The birds flew northwardly to find warmer weather.

معنی(example):

رودخانه به سمت شمال دره جاری است.

مثال:

The river flows northwardly through the valley.

معنی فارسی کلمه northwardly

: معنی northwardly به فارسی

به جهت شمال حرکت کردن یا در سمت شمال قرار داشتن.