معنی فارسی northwestwardly
B1به جهت شمالغرب حرکت کردن یا در سمت شمالغرب قرار داشتن.
In a direction toward the northwest.
- ADVERB
example
معنی(example):
طوفان به سمت شمال غربی حرکت کرد و بر بسیاری از شهرها تأثیر گذاشت.
مثال:
The storm moved northwestwardly, affecting many towns.
معنی(example):
هواپیما به سمت شمال غربی رفت تا از تلاطم پرهیز کند.
مثال:
The aircraft headed northwestwardly to avoid turbulence.
معنی فارسی کلمه northwestwardly
:
به جهت شمالغرب حرکت کردن یا در سمت شمالغرب قرار داشتن.