معنی فارسی numbingly
B1به طرز خستهکنندهای، به معنای ایجاد حسی از بیاحساسی یا بیلذتی در یک موقعیت، به ویژه به نوعی که منجر به خستگی میشود.
In a way that causes numbness or boredom; often used to describe a dull experience.
- ADVERB
example
معنی(example):
سخنرانی به قدری خستهکننده بود که بسیاری از دانشآموزان خوابشان برد.
مثال:
The lecture was numbingly boring, and many students fell asleep.
معنی(example):
هوای به شدت سرد باعث شد همه در خانه بمانند.
مثال:
The numbingly cold weather made everyone stay indoors.
معنی فارسی کلمه numbingly
:
به طرز خستهکنندهای، به معنای ایجاد حسی از بیاحساسی یا بیلذتی در یک موقعیت، به ویژه به نوعی که منجر به خستگی میشود.