معنی فارسی obligately
B1به طور الزامی و با توجه به تعهدات؛ به طور الزامآور عمل کردن.
In an obligatory manner; in a way that imposes duties or responsibilities.
- ADVERB
example
معنی(example):
آنها به طور الزامی برای تحقق تعهدات خود عمل کردند.
مثال:
They acted obligately to fulfill their commitments.
معنی(example):
زمانی که چیزی را وعده میدهید، باید به طور الزامی وعدهتان را حفظ کنید.
مثال:
When you promise something, you obligately should keep your word.
معنی فارسی کلمه obligately
:
به طور الزامی و با توجه به تعهدات؛ به طور الزامآور عمل کردن.