معنی فارسی ordinately

B1

به صورت منظم یا با نظم خاصی انجام دادن.

In an orderly manner.

example
معنی(example):

از دانش‌آموزان انتظار می‌رفت که به صورت منظم درس بخوانند تا در امتحانات قبول شوند.

مثال:

The students were expected to study ordinately to pass their exams.

معنی(example):

او اهمیت کار کردن به صورت منظم برای دستیابی به اهداف را توضیح داد.

مثال:

He explained the importance of working ordinately to achieve goals.

معنی فارسی کلمه ordinately

: معنی ordinately به فارسی

به صورت منظم یا با نظم خاصی انجام دادن.