معنی فارسی overfrequent

B1

بیش از حد رفتن به جایی، به طور مکرر و غیر ضروری حضور داشتن.

To visit a place too often; excessively frequent.

example
معنی(example):

او تمایل دارد که بیش از حد به آن کافه برود.

مثال:

He tends to overfrequent that café.

معنی(example):

پزشک به او هشدار داد که بیش از حد به باشگاه نرود.

مثال:

The doctor warned him not to overfrequent the gym.

معنی فارسی کلمه overfrequent

: معنی overfrequent به فارسی

بیش از حد رفتن به جایی، به طور مکرر و غیر ضروری حضور داشتن.