معنی فارسی overfrequently

B1

بیش از حد در یک دوره خاص، به طور مکرر و غیر طبیعی.

Occurring too often; excessively frequent.

example
معنی(example):

او در جلسات بیش از حد صحبت می‌کند.

مثال:

She speaks overfrequently during meetings.

معنی(example):

آنها بیش از حد برنامه‌های خود را تغییر می‌دهند.

مثال:

They overfrequently change their plans.

معنی فارسی کلمه overfrequently

: معنی overfrequently به فارسی

بیش از حد در یک دوره خاص، به طور مکرر و غیر طبیعی.