معنی فارسی overmeddling

B1

عملی که در آن به صورتی بیش از حد مداخله شود.

The act of interfering excessively.

example
معنی(example):

مداخله بیش از حد می‌تواند روابط حرفه‌ای را خراب کند.

مثال:

Overmeddling can ruin professional relationships.

معنی(example):

پروژه به دلیل مداخله بیش از حد سرمایه‌گذاران شکست خورد.

مثال:

The project failed due to overmeddling by the investors.

معنی فارسی کلمه overmeddling

: معنی overmeddling به فارسی

عملی که در آن به صورتی بیش از حد مداخله شود.